مهاجرت: درد یا لذت


من به شخصه تجربه بسیار خوبی از مهاجرت داشتم و در ادامه، سعی می‌کنم چند دلیل براش بیارم اما افراد بسیار زیادی رو دیدم که تجربه‌ی مهاجرت براشون یکی از تلخ‌ترین تجربه‌های زندگیشون بوده. شاید حتی ۹۰ درصد کسانی که من دیدم، در این دسته بودن. کسانی که حتی بعد از ۵ یا ۱۰ سال، هنوز به این فکر می‌کنن که آیا باید بمونن یا باید برگردن؛ هر روز اخبار ایران رو چک می‌کنن؛ نگران رابطه‌ی ایران و آمریکا هستن؛ منتظرن ببینن توافق هسته‌ای چی میشه؛ هیچ وقت احساس نزدیکی به فرهنگ و مردم کشور میزبان نکردن؛ اگه نه هر روز، حداقل هفته‌ای چند بار با خانواده یا افراد داخل ایران در تماس هستن؛ حس می‌کنن اینجا غریب و خارجی هستن و هیچ وقت پذیرفته نمیشن؛ همیشه نگران هستن؛ نگران همه چیز.
فکر می‌کنم دلیل ریشه‌ای برای اکثر این افراد، اینه که واقعا هیچ وقت مهاجرت نکردن. بلکه عموما مهاجرت داده شدن! یا واقعا به زور شرایط ایران و یا ناخواسته به عنوان تنها راه‌حل ممکن. نتیجه این شده که مهاجرت براشون یک اجبار بوده و هست. یک مجموعه از شرایط ناخواسته. و عجیب نیست که هنوز دلشون با ایرانه و اینجا احساس راحتی نمی‌کنن.
اما چرا این همه آدم مهاجرت داده شدن؟ قطعا یک دلیل عمده، شرایط بد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایرانه. اما هستند آدم‌های زیادی که مهاجرت کردن چون این راهی بوده که همه رفتن! مثلا، زمانی دبیرستان بودن و همه رفتن دانشگاه. زمانی لیسانس رو گرفتن و دیدن همه رفتن فوق‌لیسانس. زمانی فوق رو گرفتن و دیدن همه رفتن یه کشور دیگه. آیا تبعیت از اکثریت اشتباهه؟ من فکر می‌کنیم تقریبا هر تبعیتی اشباهه.
مهاجرت تصمیم بسیار بزرگیه و تاثیرات بسیار بزرگی هم داره. اگه با تمام میل و خواسته و حداکثر توان نباشه، نمی‌تونه موفق بشه. مهاجرت یه ریبوت کامل سیستمه. نه تنها یه ریبوت، بلکه حتی نصب یه سیستم‌عامل جدید! اولین نیاز مهاجرت، واقعا کندن از ایرانه. نمیشه آدم یه پا ایران و یه پا خارج باشه. آدم جر می‌خوره!!
مهاجرت نیاز به پذیرش این موضوع داره که من قراره خیلی چیزها رو پشت سر بذارم. خیلی چیزها رو حتی فراموش کنم. خیلی چیزها رو از نو یاد بگیرم. به قولی، ما زمانی در ایران راه می‌رفتیم. اما الان در یک دریا هستیم و باید شنا کنیم. اگه فرد نپذیره که شرایط عوض شده، که قواعد عوض شده، که باید شنا کرد، هیچ وقت نمی‌تونه مهاجرت موفقی داشته باشه. من آدم‌هایی رو دیدم که حتی بعد از ۱۰ سال، هنوز دنبال راه رفتن توی این دریا هستن! گاهی می‌بینی دستگاهی پیدا کرده که بتونه باهاش روی آب راه بره. با زحمت بسیار در حال دویدن روی این دستگاهه تا بتونه روی آب بمونه. چقدر دوست داشتم بتونم بگم: «نمی‌خوای شنا کنی؟! به نظرت شنا کردن راحت‌تر نیست؟!»
آیا راه‌حلی هست؟ برای کسایی که به زودی مهاجرت داده می‌شن؟ برای کسایی که سال‌هاست مهاجرت داده شدن؟ اولا، قطعا مهاجرت تصمیم مناسبی برای همه‌ی آدم‌ها نیست. اما اگه به هر دلیلی این تصمیم نهایی شده، به نظرم اولین قدم، بریدن وابستگی‌هاست و بعد، پذیرش واقعیت مهاجرت. واقعیت اینکه رفتن به یه کشور دیگه، خیلی از چیزها رو عوض می‌کنه. همون قدر (اگه نه بیشتر) که شرایط بیرونی تغییر می‌کنه، باید شرایط ذهنی و درونی هم تغییر کنه. فقط در این حالت هست که یک تطبیق می‌تونه به وجود بیاد.

::samic::

نوشته شده در اردیبهشت 00

مطالب گذشته