از كنكور تا خیالبافی!
كنكور دارم! 20 روز دیگر! خسته شدهام!
20 روز دیگر كنكور میدهم! و این بار سرنوشتم را واگذار میكنم به "مركز آزمون دانشگاه آزاد اسلامی"! تا این عددها و رقمها و رتبهها و ترازها و درصدها چه تصمیمی برای باقی زندگی من بگیرند! تا به اینجایش كه در طول یك سال گذشته، 3 بار، تمام برنامهریزیهایی كه برای آیندهام كرده بودم را خراب كردهاند! مدام من طرحی برای شرایط جدید میریزم، مدام شرایط را عوض میكنند! خسته شدهام! از اینكه منتظر بمانم تا برایم تصمیم بگیرند! آن هم من!!
اعتراف میكنم در طول زندگیام از این یك چیز شكست خوردهام! اما این تنها چیزی است كه از آن شكست خوردهام! برای یكبار كه میشود آدم بازنده باشد! اما اساسا كنكور مسابقهی ناعادلانهایست! كنكور میلیونی شركت كننده دارد اما كنكور فقط یك برنده دارد! نفر اول برنده است و دیگر همه بازندهاند! همه! همه میتوانند در فكر رتبهی بهتر باشند! حتی نفر دوم! اگر اینطور حساب كنیم، شكست چندان بزرگی هم نیست!
گاهی فكر میكنم اگر مثلا من یك آمریكایی بودم در آمریكا! و مثلا امروز موقع بازگشت به خانه، در یك كالج هم ثبتنام میكردم!! به همین راحتی! و مثلا برای 20 سال بعدم نقشه میریختم و نگران عوض شدن قانون و گردش ابر و باد و مه و خورشید هم نبودم! یا مثلا چیزی شبیه امنیت اجتماعی را احساس میكردم! یا افقی قابل قبول از زندگی آیندهام میدیدم! یا آنطور كه میخواستم زندگی میكردم! یا هزار چیز دیگر!
فكر میكنم آن كسی كه كلمات جهان اول و جهان سوم را ساخت (یا در واقع به فارسی ترجمه كرد) عجب كلمهی مناسبی انتخاب كرده است! جهان! واقعا تفاوت ما یك جهان است! انگار در سیارههای مختلفی هستیم!
اما گاهی فكر میكنم اگر مثلا من یك پسر آمریكایی بودم و مثل این فیلمهای هالیوودی دغدغهی زندگیام چیزی مسخره به اندازهی فیلم بود! یا مثلا مثل این رپها یا متالها با آن قیافهها!! یا هر موجود احمق همسن مشابه آمریكایی!! آن وقت چه؟! یعنی میشد كه من همین باشم كه هستم؟!
شاید میشد طور دیگری باشد!! اما نمیتوان زیاد خیالبافی كرد! اینجا دیگر باید واقعیت را دید! اینجا ایران است و چیزی مثل كنكور یا افق نامشخص آینده، مسائل كاملا عادی است! ما از كجا آمدهایم كه عادت نمیكنیم؟!!
این خیالبافیها البته برای گذراندن این روزهای باقی مانده خیلی خوب است! خیال داشتن یك زندگی دیگر! مثلا خیال داشتن 100 میلیارد پول باد آورده! اولین كاری كه میكردم، تمام این كتابهای تست و نكته و كوفت و زهرمار را از پنجره (دقیقا از پنجره) پرت میكردم بیرون! (اشكالی نداشت! بعد به سرایدار میگفتم ترتیبشان را بدهد!) مدرسه كه بودم گاهی بعد از بیرون آمدن از جلسه امتحان پایان سال، با كتابم تا در خانه فوتبال بازی میكردم! برگ برگ میشد و پخش میشد وسط خیابان! اما لذتی داشت شوت كردن كتابهای درسی مزخرف!! مثل لذت پاره كرده برنامهی امتحانات!!
این خیالبافیها برای این روزها خوب است! این 20 روز هم میگذرد! (اما نه برای یك رُبات!)
::samic::
نوشته شده در آبان 86
مطالب گذشته