این 100 میلیارد پولِ لعنتی!
در پست قبلی، یك اشارهای به 100 میلیارد پول كردم! ماجرا این است كه برای یك مدت (مثلا یك هفته) فكر كنید (به هر دلیلی كه دوست داشته باشید)، صاحب 100 میلیارد تومان پول باد آورده شدهاید! حالا چه میكنید؟! شما احتمالا تا آخر عمر زندگی متفاوتی خواهید داشت! و این پول میتواند اساسا زندگی شما را عوض كند! شاید همین جا بگویید این خیالپردازی چه فایدهای دارد؟! فایدهاش این است كه اگر داشتن واقعی این پول زندگیتان را عوض میكند، اگر الان تصور داشتناش را بكنید، ممكن است نگاهتان به برخی چیزها عوض شود!! بگذارید بازی را شروع كنیم تا متوجه این موضوعی كه میگویم بشوید!
كافیست چشمتان را روی هم بگذارید و شرایط را تصور كنید! (البته میزان قدرت تخیل هم در اینجا مهم است!) چه چیزها میخریدید؟ به كجاها میرفتید؟ به چه كسانی كمك میكردید؟ چطور زندگی میكردید؟ اینها فقط سوالات اولیه است! جالب است كه وقتی در عمق ماجرا میرویم، پولدار بودن هم سخت نشان میدهد! 5 دقیقهی اول این تخیل و تصور، ساده است! اما كمكم مشكلات شروع میشود! باور نمیكنید نه؟ خیلی جالب است! بگذارید قدم به قدم پیش برویم!
یكی از مشكلات اصلی این است كه چه رابطهای با زندگی قبلی خود برقرار كنید! با دوستانتان! با تمام محیط اطرافتان! یك راه این است كه اساسا محیط اطراف خود را تغییر دهید! همه چیز و همه كس را! اما اگر نخواهید این محیط را ترك كنید، مجبورید از اختلافاتی كه پول بوجود میآورد بپرهیزید! مثلا از تمام امكاناتی كه پولتان در اختیارتان قرار میدهد استفاده نكنید!! سخت است نه؟! برای مثال، یك خودرو یا یك خانهی معمولی و خوب بخرید! یعنی درواقع بهتر زندگی كنید اما نه متفاوت!!
حالا فرض كنید بخواهید به كسی كمك كنید. اینجا هم مشكل وجود دارد! شما پول هنگفتی دارید و هر چه بیشتر كمك كنید، میتوانید زندگی بهتری را هدیه بدهید! حالا باید چقدر كمك كرد؟! اصلا چطور كمك كرد؟! شما میتوانید با دادن مقدار مشخصی از پول، زندگی شخصی را كاملا منفجر كنید! حالا این انفجار میتواند در جهت بهبود یا نابودی باشد!! باید كمی تصور كنید! مثلا فرض كنید شما به شخص الف، مقدار زیادی پول میدهید و این شخص در اولین انتخابی كه ما كردیم (رابطه با محیط اطراف سابق)، راه حل اول را انتخاب كند! بسیار خوب، اما این كار میتواند به نابودی ب و جیم و دال كه زندگیشان در رابطه با الف تامین میشد، منجر شود! جالب است نه؟! چقدر كمك كردن سخت است!
یكی از مصائب مهم دیگر، قدرتی است كه پول زیاد در اختیارتان میگذارد! در این دنیا با پول میتوان هر كاری كرد!! اگر شما از این قانون استفاده كنید، تدریجا به آدمی تبدیل میشوید كه فقط شمردن و پرداختن پول را در زندگی بلد است!! شما حتی به تدریج تمامی تواناییهای سابقتان را هم از دست میدهید! مثلا آنقدر رانندهتان بجای شما رانندگی میكند كه این كار را فراموش میكنید! یا آنقدر مامور خرید شما، خریدتان را انجام میدهد كه دیگر قدرت خریدن یك كیلو سیبزمینی را هم نخواهید داشت! و چیزهایی مهمتر! پس باید (حداقل) خودتان، قدرت خودتان را محدود كنید! چقدر محدود كردن خود، سخت است!!
تا اینجا فقط میخواستم شما را به عمق ماجرا بیاندازم! اما تازه قسمت آموزشی كار شروع میشود! با داشتن این پول (این قدرت) كمكم طریقه برخورد شما با اطرافیان و نهایتا با جامعه، تغییر خواهد كرد. مثلا آیا دیگر برای شما اهمیتی دارد كه پاچهی شلوارتان خاكی شده است؟! یا اساسا به پوشش خود اهمیت میدادید؟ واضحتر بگویم! آیا دیگر نظر و فكر دیگران برای شما مهم خواهد بود؟! اینكه دیگران در مورد شما چه فكری میكنند! چقدر به قانون احترام میگذاشتید؟ با كسانی كه هماكنون تحملشان میكنید، چه برخوردی داشتید؟! برخوردتان با دوستانتان چگونه بود؟ آیا باز هم اگر دوستی از شما میرنجید، از او دلجویی میكردید؟! در مقابل چیزهایی كه نمیتوان با پول تغییر داد (مثل درون انسانها) چه میكردید؟!
از درون این چنین سوالها و جوابهایی است كه من، شخصا به نتایج جالبی از خودم رسیدم! فقط تصور داشتن یك پول هنگفت، نتایج جالبی بر انسان میگذارد! من از این خیال بیرون آمدهام اما هنوز هم گاهی در هنگام انجام كاری مثلا خودم را در وسواسی مییابم كه با آن پول، نداشتم! فكر میكنم برای آدمهای دیگر، چه فرقی میكند كه من عادی باشم یا پولدار؟! بگذار خودم، از آن موقعیت برخورد كنم!!
پ.ن ماجرای "پول مساوی است با قدرت" جای بحث مخصوص خود را میطلبد!
::samic::
نوشته شده در آبان 86
مطالب گذشته