آدمها نمیتوانند با هم حرف بزنند!
این زبان واقعا اختراع ناقصی است! زبان میتواند منظور و مقصود را تا حدودی منتقل كند اما حتی این انتقال چندان كمكی به ارتباط اصلی نمیكند! شاید بگویید من همین الان در حال ارتباط هستم و چیزی را به شما منتقل میكنم! اما لطفا به این اتصال ناقص ادامه بدهید تا منظورم را كمی بهتر منتقل كنم!
ماجرا از آنجا شروع میشود كه ارتباط (كلامی یا نوشتاری) با اینكه از مغر نشات میگیرد اما ریشهها و منابع مختلفی دارد! عقل و استدلال و تجربه و حس و حتی احساس و چیزهایی از این قبیل!
بگذارید در قالب یك مثال حرفم را بزنم! مثلا وقتی من میگویم "آسمان امروز آفتابی بود" این جمله میتواند از منابع مختلفی نشات گرفته باشد و به همین طریق، قصد انتقال منظورهای مختلفی را داشته باشد! از همه مهمتر، حالات درونی من در مشخص كردن منظور اصلی و نهایی، اهمیت زیادی دارد! جالب اینكه این نتایج میتواند برحسب منشاهای مختلف و حالات گوناگون، مفهومهای متفاوت و گاه كاملا متناقض داشته باشند! مثلا اگر من این جمله را در حالی بگویم كه حال روحی خوبی داشته باشم، میتواند قصد منتقل كردن این حس مثبت درونی باشد (من خوبم؛ همانطور كه آسمان خوب است!). اما اگر این جمله را در حال روحی بدی بگویم، میتواند قصد انتقال این حس منفی را داشته باشد! (من حالم بد است؛ و برای دنیا چه اهمیتی دارد! یا اه كه دنیا چه اهمیتی میدهد!).
اگر گوینده از حس صدا و نحوهی بیان، به خوبی استفاده كند، شاید بتواند منظورش را درست منتقل كند! اما كافیست در هر دو حالت، یك جور صحبت كند! آنوقت باید امیدوار باشیم مخاطب بیچاره، طی یك كالبدشكافی(!) منظور اصلی را پیدا كند!
حتما میتوان مثالهای بسیار بهتری زد، اما مسئلهی مهم این است كه نه تنها در بیان یك جملهی چند كلمهی، بلكه پس از نوشتن یك مقاله 5 صفحهای هم نمیتوان امیدی به انتقال درست منظور اصلی داشت! در واقع حتی آن مقالهی 5 صفحهای هم تحت شرایط خاصی كه فقط و فقط نویسنده، آنها را تجربه كرده است به وجود آمدهاند. مثل هر خروجی دیگر، این نوشته یا سخن هم از مجموعهای بسیار بزرگ از عوامل محیطی به وجود آمدهاند. نكته اینجاست كه در واقع، معنی واقعی آن نوشته یا حرف، مجموعهی همین عوامل گسترده هستند! مثلا یكسری عوامل محیطی مانند اشخاص، احساسات، ارتباطات دیگر، نتیجهگیریهای ذهنی پیشین، حال روحی، استدلالات لحظهای و هزار و یك چیز دیگر، عامل اصلی و اجزای حقیقی آن نوشته هستند! مسلما احتمال اینكه مخاطب هم همین عوامل را تجربه كرده باشد، بسیار ناچیز است و بنابر این، مخاطب مورد نظر ما بر اساس یكسری از عوامل محیطی دیگر، آن نوشته را میخواند! و نتیجهای كه از آن نوشته میگیرد، (همانطور كه نوشته، از عوامل محیطی ساخته شدهاند) به عوامل محیطی خودش بستگی دارد!!
چنین پروسهای دقیقا شبیه این است كه نامهای را ریز ریز كنیم و مخاطبی بخواهد از به هم چسباندن دوبارهی حروف، به نامهی اصلی برسد!!
با چنین اوصافی، این كه هنوز ما حداقل ارتباطی داریم و از متن و گفتار استفاده میكنیم، واقعا عجیب است!
یك نتیجهگیری ساده از این ارتباط حداقلی، میتواند شباهت (هر چند جزئی) بین محیطهای اطرافی باشد كه تجربه میكنیم!
پ.ن این نوشته، كمی گنگ است! سعی كردم بهترش كنم اما این هم خودش اثباتی از عنوان مطلب است!
::samic::
نوشته شده در آذر 86
مطالب گذشته