مردن در راه وطن، طلاست!
فیلمهای انقلابی، مرا هیجانزده میكند! از عصر انقلابها، آخر، همین حكایتها را داریم! عصر آرزوهای بزرگ و البته راهحلهای كوچك! فیلمهای انقلابی هم بخاطر همان بخش اول تاثیرگذارند. كسانی كه آرمانهای بزرگی دارند! آزادی! عدالت! برابری! و یك مشت كلمهی دستنیافتنی! و البته آزادگانی كه از همه چیز، حتی خودشان، به خاطر این آرمانهای بزرگ میگذرند! به خاطر دنیای فردا! خوب، قابل تحسین است اما...
اگر شما، یك نفر، چند نفر، یك گروه، یك جناح، یك طبقه، یك شهر یا یك كشور آدم مخالف خودتان یا مخالف عقایدتان داشته باشید و آن وقت فكر كنید كه میشود این یك نفر، چند نفر، یك گروه، یك جناح، یك طبقه، یك شهر یا یك كشور را از سر راه برداشت، نابود كرد، از میان برد و آن وقت دیگر همه چیز درست میشود، به نظرم فكر سادهانگارانه و كودكانهایست! (البته دوستان انقلابی ناراحت نشوند! من این دوستان را با تروریست، یكی نكردم! اما بالاخره انقلاب برعلیه چیزی است! حتی اگر مقصود، پس گرفتن باشد!) من احساس میكنم تفكرات انقلابی، همه بر همین اساس است! مخالف یا مقابلی وجود دارد كه در بهترین حالت باید برود دنبال كار خودش! واقعا فكر میكنید آنوقت همه چیز درست میشود؟!
مردن در راه عقیده، برای من قابل تقدیر است و مهمتر از همه اینكه اگر راهگشا و با فایده باشد، حتی میشود در موردش فكر كرد! اما چنین تصوری كه قربانی شدن یك نفر، بتواند چیزی را هر چند كوچك، تغییر دهد یا نجات دهد یا ارزشی برابر یا بیشتر از جان یك نفر داشته باشد، حداقل در این زمان برای من غیرقابل درك و غیرمنطقی است! مردن در راه وطن (البته من وطن را قبول ندارم) و عقیده، ارزشمند است اما متاسفانه بیفایده هم هست! درست مثل طلا! گرانبها اما بیكاربرد و بیفایده!
پ.ن من هر وقت در مورد چنین آدمهایی فكر میكنم یاد این تكه شعر میافتم "نابكارانی هستند آن سو / (چیره دستانی در حرفهی ‹كت بسته به مقتل بردن›) / و دلیرانی دریا دل در این سو / (چرب دستانی در صنعت ‹زیبا مردن›)"!
::samic::
نوشته شده در آذر 86
مطالب گذشته