سرِ کین داری ای چرخ
آمدم نگاهی به وبلاگ انداختم که انگار در زمان خشک شده بود! انگار عقربههای ساعت وبلاگ هم متحیر ایستادهاند و فاجعه را نگاه میکنند!
پشیمان نیستم. از آن همه دعوتی که برای رای دادن کردم! چه کسی فکر میکرد چنین اتفاقی بیافتد؟!
همه چیز داشت خوب پیش میرفت. اغراق نیست! داشت به سمت بهتر شدن حرکت میکرد. در این مدت، پیش آمده با خودم فکر کردهام اگر چنین نمیشد...
انگار این سرزمین نفرین شده است! انگار قرار نیست هیچ وقت روی روزهای خوش را ببیند! تاریخ، پشت تاریخ! خون، پشت خون!
داشتم به آسمان شب نگاه میکردم. قرص ماه زیبا آن بالا بود. هر طرف پر از ستارههای براق دور. بیشمار ستاره. بیشمار کهکشان. این جهان بیانتها. این فضای بیکران. و ما اینجا در این منظومهی خورشیدی کوچک. در این سیارهی ناچیز. در تکهای از این خاک. ما اینجا چه میکنیم؟ چهها میکنیم؟ چهها که نمیکنیم؟!
اگر هزاران یا میلیونها سال دیگر انسانی باشد (مانده باشد!) شاید عصر ما را سیاهترین تاریخ بشر بداند! عصری که در آن انسان برای بودن، نابود کرد!
پ.ن شعر اصلی:
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
::samic::
نوشته شده در تیر 88
مطالب گذشته