تمام چیزهایی که زندگی برای ما داره…


امروز دوستی ازم پرسید وقتی هر روز بعد از دانشگاه می‌ری خونه چیکار می‌کنی؟ سنگینی این واقعیت تلخ که روزم رو طوری که دلم میخواد سر نمی‌کنم، ناراحتم کرد. مثل وقتی که فکر می‌کنی چرا برای امتحان فردا، زودتر درس نخوندی، از خودم شرمنده شدم. اگه بخوام با بهانه اوردن، خودم رو قانع کنم، می‌تونم بگم بعد از یه روز طولانی و خستگی کار و همچنین آماده شدن برای روز کاری بعد، وقت و انرژی چندانی برای کار دیگه‌ای باقی نمی‌مونه. اما اون وقت سوال مهمتری مطرح می‌شه که آیا هدف من از زندگی، کار کردن بوده که بیشترین بخش از وقت و انرژیم رو صرفش می‌کنم؟!
کار، اول از همه برای ما پول به وجود می‌اره. بخشی از اون، صرف نیازهای اولیه یعنی زنده موندن می‌شه و بخشی رو هم می‌شه صرف نیازهای دیگه کرد. مثل تفریح یا رسیدن به هدف‌های دیگه. اما اگه زمانی برای استفاده از اون پول باقی نمونه، دیگه وارد یک چرخه‌ی بیهوده شدیم. پول رو صرف خریدن چیزهای گرونی می‌کنیم که سریع به یکی از دکورهای خونه تبدیل می‌شه. یا به قول بزرگی، "خوابمون رو می‌فروشیم تا اتاق خواب بخریم". کار اما می‌تونه چیزهای دیگه‌ای رو هم فراهم کنه مثل جایگاه اجتماعی، اعتبار، احترام و امثالهم. اینها می‌تونه برای کسی هدف باشه اما برای من نیست. حداقل من دوست دارم اگر قراره به جایگاه اجتماعی بالایی برسم، نه از طریق کار و سمت شغلی، بلکه به دلیل چیزهای دیگه‌ای که برام از اهمیت بالاتری برخوردار هست باشه. اگه کسی بخواد شما رو در جمعی معرفی کنه آیا ترجیح میدین بگه "ایشون مدیرعامل یه شرکت بزرگه" یا اینکه بگه "ایشون فلانی هست که همه با آثارشون آشنایی دارید"؟ اهمیت دادن بیش از حد به پول و تلاش غیرقابل تصور برای کسب هر چه بیشتر اون هم گاهی از این واقعیت تلخ نشات می‌گیره که می‌خواییم از امکاناتی که پول برامون فراهم می‌کنه به عنوان سرپوشی برای احساس حقارت درونیمون استفاده کنیم. همچنین می‌شه گفت دلیل تلاش مداوم برای راضی نگه داشتن صاحب کار، عموما از نیاز به گرفتن تایید و اهمیتیه که در کودکی نگرفتیم تا الان از درونمون نشات بگیره و ساده‌ترین راه برای رسیدن بهش رو در همین راضی نگه داشتن کسی می‌بینیم که صرفا به فکر استفاده و منفعت خودشه. گاهی کار البته شرایط خاصی رو دنبال می‌کنه که شاید در یک محدوده‌ی زمانی خاص و کوتاه، توجیه‌پذیر باشه اما باز هم این سوال که آیا هیچ بهبودی امکان‌پذیر نیست باقی می‌مونه.
اما اگه همه چیز تقصیر زمان زیادی هست که برای کار صرف می‌کنیم، آخر هفته و تعطیلات باید خیلی عالی باشه. پس چرا وقتی یه روز قرار نیست سر کار بریم، سریع به جایی می‌رسیم که حوصله‌مون سر میره، کلافه‌ایم و دنبال برنامه‌ای برای پر کردن روز می‌گردیم؟ آیا این همون زمان ایده‌آلی نیست که دنبالش بودیم؟ پس چرا می‌خوایم زودتر تمومش کنیم و با یه برنامه‌ی خیابون‌گردی فکرمون رو مشغول کنیم تا روز بگذره؟ دلیلش چیزیه که فکر می‌کنم وحشتناکترین و فراگیرترین دلیل کار افراطیه. ما گاهی خودمون هم نمی‌دونیم از زندگی چی می‌خوایم. به کجا می‌خوایم بریم. چه برنامه‌ای برای ۵ یا ۱۰ سال آینده داریم. آیا می‌خوایم ۱۰ سال دیگه همین آدم باشیم؟ (فقط با مقداری سابقه کار بیشتر!) ۲۰ سال دیگه چی؟ خیلی ترسانکه که در۹۰ سالگی کسی ازمون بپرسه عمرت رو صرف چه کاری کردی و جوابی جز "زنده موندم!" نداشته باشیم! آبراهام مزلو، هرم معروفی داره که سلسله نیازهای انسان رو نشون میده. کف هرم رو نیازهای اولیه یعنی زنده موندن تشکیل می‌ده اما هرچه در هرم بالاتر می‌ریم به چیزهای دیگه‌ای برخورد می‌کنیم و قسمت دردناک موضوع اینه که افراد خیلی کمی به طبقات بالاتر هرم می‌رن. عبارتی در انگلیسی وجود داره به صورت "living life to the fullest" که ترجمه‌ی خیلی خوبی براش سراغ ندارم (و چقدر این موضوع دردناکه!) اما شاید بشه برداشت کرد "بیشترین استفاده از فرصت زندگی". آیا ما حداکثر استفاده ممکن رو از زندگی می‌کنیم؟! آیا به آرزوهامون فکر می‌کنیم و برای رسیدن بهشون تلاش می‌کنیم؟ یا اینکه داریم از کار زیاد به عنوان مسکنی برای فراموشی همه چیزهایی که انتظار داشتیم و می‌خواستیم و نشد استفاده می‌کنیم؟ آیا داریم از زندگی فرار می‌کنیم و خودمون رو بیهوش می‌کنیم یا داریم از زندگی لذت می‌بریم؟ آیا از امروزی که گذشت احساس رضایت داریم و برای فردا اشتیاق داریم چون باز هم بهتر و برتر می‌شیم؟ یا اینکه همه‌ی این کلمات مدتهاست برامون بی‌معنی و لوس شده و از شنیدن کلمه‌ی "اشتیاق" خندمون می‌گیره؟!
شاید لازم باشه ما هر چند وقت، گاهی جای خلوتی بشینیم و همه چیزهایی که دوست داریم بشیم و بهش برسیم رو لیست کنیم. آدمی که می‌خوایم ۱۰ سال و ۲۰ سال دیگه بشیم رو ترسیم کنیم. ورزشکار، نویسنده، منتقد مطرح فیلم یا صرفا انسانی با درکی بالا از خودش و جهانی که توش هست، هیچ کدوم به راحتی به دست نمی‌آد. به نظرم اومد چیزی که مانع رسیدن ما به اینها در ۱۰ سال آینده می‌شه، نه زمان زیادی که برای کار می‌گذاریم، بلکه اولویت‌بندی‌ها، ترجیحات و تصمیم‌گیری‌هایی هست که هر روز انجام می‌دیم.

::samic::

نوشته شده در شهریور 93

مطالب گذشته