مهمون‌بازی


«مهمون‌بازی» یه نمایش ایرانی، یه تئاتر فرهنگی ماست و به این شکل انجام می‌شه:
من از چندین روز قبل به شما زنگ می‌زنم و شما رو رسما دعوت می‌کنم که جمعه شب منزل ما تشریف بیارید. توجه کنید که کلمات «منزل» و «تشریف» حتماً باید استفاده بشه. اگه بگم "فردا بیا اینجا دور هم باشیم"، اصلاً نمیشه. بعد در طول این چند روز، حسابی خونه تکونی می‌کنم. جارو، تی، گردگیری، تمیز کردن زیر مبل! بعد شروع می‌کنم برای اون شب تدارک دیدن. میوه و شیرینی خیلی خوب، چندین نوع غذای فانتزی و خیلی مفصل، دسر، پیش‌غذا و غیره. همینطور فکر می‌کنم که نوشیدنی چی باشه. اول شربت آناناس-انبه بدم یا کاپوچینو. چایی رو با چی سرو کنم. چیدمان میز چی باشه. اون شب هم یه لباس خیلی شیک بپوشم. یا آرایشگاه برم یا حداقل یه آرایش خیلی خوب بکنم. موهارو که چند روز پیش رنگ کردم. همه چیز مرتب و فوق‌العاده باشه. شما هم همین کارا رو بکنید. لباس و آرایشگاه و غیره. بعد شما چند ساعت دیر بیاین و بگید تو ترافیک گیر کردم (اما واقعیت اینه که هیچ ترافیکی نبوده. فقط "خوب نیست آدم سر اون ساعت بره"!). بعد یه چیزی هم بگیرید بیارید چون "آدم دست خالی که نمی‌تونه بره"! بعد می‌شینیم، شما از خونه من تعریف می‌کنید، من از لباس شما تعریف می‌کنم. شما از غذا تعریف می‌کنید، من از موهای شما تعریف می‌کنم. مدام هم می‌گم "چای میل دارید دوباره بیارم؟"، "از اون میوه‌ها میل نکردید"، "اون شیرینی رو خودم پختم حتماً امتحان کنید". بعد هم که شما رفتید من از خستگی غش می‌کنم و فحش می‌دم که "این پدرسگ چرا اینقدر نشست و چرا نگفت من می‌خوام شب زود بخوابم". فردا صبح هم که مراسم تشکر هست. شما باید زنگ بزنید یا حداقل پیام بدین که "چه میزبانی عالی و چه شب خوب و به یاد موندنی داشتیم". بعد شما هر کسی رو دیدن بگین "رفتم خونه فلانی، تعریفی نداشت. خیلی خونش دلگیر بود و دست‌پختش بده و غذاش کم نمک بود". من هم هر کسی رو دیدم بگم "فلانی اومد خونم، اینقدر موهاش زشت شده بود و عطرش بد بود که حالم به هم خورد". اینجوری مراسم مهمون‌بازی رو تموم می‌کنیم تا دفعه بعد که نوبت شماست که من رو دعوت کنید و همه‌ی این کارا رو تکرار کنیم!
ما چه بیماری داریم؟! این فرهنگ ایرانی (که اینقدر هم بهش می‌نازیم) چه مزخرفیه؟!
چرا اینکارا رو می‌کنیم؟ چون همش بازیه. سیاه‌بازیه. واقعیت اینه که نه من از شما خوشم میاد و نه شما از من. اما چون "بالاخره آدم باید با همه ارتباط داشته باشه" (که قطعاً حرف غلطیه چون درسته که آدم باید با دیگران ارتباط داشته، اما نه با "همه" و نه با "هرکسی") تو این تئاتر مسخره شرکت می‌کنیم. ته ماجرا هم اینه که من از شما می‌ترسم. وحشت دارم. می‌گم "میره پشت سرم می‌گه رفتم خونشون، آینه دستشویی لک بود. اون وقت آبروی من جلوی در و همسایه و دوست و آشنا و فامیل میره". من از شما وحشت دارم پس تمام تلاشم رو می‌کنم که همه چیز عالی باشه که جایی برای انتقاد شما نمونه. غافل از اینکه شما (هم مثل من) بالاخره یه چیزی رو پیدا می‌کنید که نیش خودتون رو بزنید.
چرا ما اینکارا رو می‌کنیم؟ چون ما ایرانی‌ها آدم‌های مهربونی نیستیم. ما «مهرطلب» هستیم. تشنه و گرسنه‌ی مهربونی.
اگه فکر می‌کنید "خوب آره اما چی کار کنیم. مهمونی همینه دیگه"، بگذارید مدل درستش رو هم بگم.
من به شما زنگ می‌زنم می‌گم "امشب اگه حال داری و وقت داری، یه سر بیا اینجا دور هم باشیم یه گپی بزنیم" یا شما زنگ می‌زنید می‌گید "دلم تنگ شده برات، امشب خونه هستی یه سر بیام پیشت؟" بعد هم نه لازمه خونه رو تمیز کنم نه گردگیری! می‌تونم یه کم خونه رو مرتب کنم اگه چیزی هست که سر راهه اما نه اینکه بیشتر از ۱۰ دقیقه بشه. شما میاین. دست خالی. چون شما مهم هستید نه چیزی که می‌آرید. من برای شام یا از بیرون غذا می‌گیرم، یا پیتزا یا یه چیزی که داریم رو دور هم می‌خوریم. می‌گیم و می‌خندیم. شاید یه فیلم هم ببینیم. واقعاً و حسابی خوش می‌گذره. وقتی هم که دیدم داره خوابم می‌گیره میگم "پاشو پاشو برو خونتون که من باید برم بخوابم فردا صبح زود باید بیدار بشم". شما من رو دوست دارید. من شما رو دوست دارم. ما واقعاً دوست هستیم. نه تعارف داریم. نه از دست هم ناراحت می‌شیم. هیچ وقت دنبال عیب و ایراد نیستیم. دو تا دوست هستیم که از هم‌صحبتی با هم لذت می‌بریم و از پیشرفت و شادی دوستمون هم شاد و خوشحال می‌شیم.
اما حیف که فرهنگ آریایی باید برینه تو زندیگیمون.

::samic::

نوشته شده در شهریور 97

مطالب گذشته