نویسنده‌ی تنبل


یه دسته‌بندی کلی از سریال‌ها وجود داره که من خیلی باهاشون مشکل دارم! نمی‌دونم آیا اسمی واسه این روش از فیلم‌نامه‌نویسی هست یا نه، اما توصیفش می‌کنم و می‌گم که مشکلش چیه.
سریال‌هایی که از این نوع هستن، عموما در ابتدا، زمانی رو صرف درست کردن یه دنیای خاص با قوانین خاص خودش می‌کنن. بعد هر بار کاراکترها رو توی شرایط سخت و خاصی قرار می‌دن که از نظر بیننده، یک بن‌بست حساب می‌شه. در این حالت، بیننده می‌پذیره که هیچ راه فراری از این بن‌بست وجود نداره و نویسنده ناچار خواهد بود که داستان رو تموم کنه. این همون جایی هست که بیننده اصلا نمی‌تونه حدس بزنه «بعدش چی می‌شه!». دیگه هیچ راهی برای ادامه‌ی داستان وجود نداره و دقیقا همین حالت هست که بیننده رو جذب و میخکوب می‌کنه تا ببینه قراره چه اتفاقی بیافته. اما هر بار، نویسنده یک شرایطی رو به وجود می‌آره که داستان از بن‌بست خارج می‌شه و سریال ادامه پیدا می‌کنه! از این سریال‌ها، خیلی زیاد وجود داره اما نمونه‌هایی که الان تو ذهن منه، سریال Lost و Game of Thrones هست. تو هر دوی این سریال‌ها، این وضعیت زیاد پیش می‌آد که شخصیت‌های داستان، توی یک بن‌بست کامل گیر می‌کنن. با توجه به تمام اطلاعاتی که تاکنون نویسنده به ما داده، هیچ راه فراری از این مخمصه وجود نداره. اینجاست که بیننده واقعا به وجد می‌آد! جمله‌ی «پس یعنی الان چی می‌شه؟!» ذهن بیننده رو پر می‌کنه و شاید یک اضطرابی که همراه این بن‌بست وجود داره، هیجان رو به وجود می‌آره. اما همیشه این بن‌بست‌ها به یک شکل دیگه که از قبل قابل تصور نبود، حل می‌شه و داستان برای یک اپیزود دیگه هم ادامه پیدا می‌کنه.
مشکل من با این نوع داستان‌نویسی، اینه که وقتی نویسنده توی این بن‌بست قرار می‌گیره، دیگه به قوانین اولیه‌ی داستان پایبند نیست و بلافاصله چند شرایط و یا قوانین جدید ایجاد می‌کنه که از بن‌بست در بیاد. مثلا فرض کنید همه‌ی شخصیت‌های اصلی داستان، توسط دشمنی که چندین برابر اونها هست، محاصره شدن و هیچ راه فراری ندارن. در این حالت، بیننده نتیجه می‌گیره که با توجه به اطلاعاتی که تاکنون داشتیم، کشته شدن همه‌ی این شخصیت‌ها قطعیه. اما نویسنده برای فرار از این بن‌بست، سریع یه اطلاعات جدیدی رو به داستان اضافه می‌کنه. مثلا دقیقا در همون لحظه هست که متوجه می‌شن یکی از شخصیت‌ها، توانایی پرواز داره و میتونه همه رو از اون محاصره ببره بیرون! توجه کنید که اگر بیننده از قبل می‌دونست که یکی از شخصیت‌ها همچین توانایی داره، دیگه اون بن‌بست معنی نداشت. در واقع نویسنده با پنهان کردن یک سری از اطلاعات (و یا شاید در واقع، درست کردن اونها در لحظه)، داستان رو بی‌دلیل هیجان‌انگیز کرده. این عدم پایبندی به قوانین اصلی و خلق قوانین و شرایط جدید، هر زمان که نویسنده لازم می‌دونه، باعث می‌شه عملا هیچ وقت پایانی برای داستان وجود نداشته باشه. برای همین، سریال می‌تونه برای ۱۰‌ها و ۱۰۰‌ها اپیزود ادامه پیدا کنه و مدام هم بیننده رو سرگرم نگه داره.
من فکر می‌کنم این روش از داستان‌نویسی، خیلی سطح پایینه و به خاطر همینه که می‌گم «نویسنده‌ی تنبل». در حالت درست، من انتظار دارم که نویسنده در ابتدای داستان، تمام قوانین و شرایط رو توضیح بده و بعد با توجه به اون محدودت‌های از پیش تعریف شده، داستان رو خلق کنه و پیش ببره. در این حالت، مخاطب هم می‌تونه داستان رو دنبال کنه و بدونه که چه اتفاقاتی ممکنه بیافته. اما نویسنده‌ی تنبل ما، فقط داستان رو تصادفی به یک سمت می‌بره و هر جایی که گیر کرد، با اضافه کردن چند قانون یا شرایط جدید، ار بن‌بست بیرون می‌آد و داستان رو ادامه می‌ده.
به خاطر همینه که من تحمل تماشای این سریال‌ها رو ندارم.

::samic::

نوشته شده در مرداد 99

مطالب گذشته