متجدد دينانديش!
اين مطلب ادامهي مطلب پوچي است.
به نظر من انسان نميتواند بدون هيچ اعتقادي زندگي كند و در صورت زنده بودن (يا ماندن) حتما براي جامعه مضر خواهد بود. موجودي كه هيچ قيد و شرطي براي اعمال خود ندارد (در اثر حالات مختلف و نداشتن نيرويي بازدارنده) به موجودي آسيب زننده تبديل ميشود. اين آسيب نه تنها آفتي براي محيط اطراف او خواهد شد بلكه حتي شامل خودش نيز ميشود. در چنين حالتي بايد اعتقادات يا تفكراتي براي حفظ محيط اطراف به وجود بيايد كه مانعي براي هر حركت حسي شود (در واقع دور كردن از حالت خطر). مسلما در كيفيت اين تفكرات جاي بحث بسياري وجود دارد اما به نظر من در مورد اعتقاد هم، وجود بر ماهييت مقدم است! مرحله اول وجود اعتقادات حداقلي است. از نظر من رعايت يك حداقل پيروي از "آزادي" كافيست. من آزادي را به اين شكل تعريف ميكنم: "هركس براي انجام هر فعلي آزاد است؛ تا زماني كه آزادي فرد ديگري را تحديد و تهديد نكند." براي من نام و روش آن اعقاد مهم نيست بلكه تنها همين يك شرط تمامي مشكلات را حل ميكند. حداقل در اين مرحله، شخص موجود خطرناكي نيست و ميتوانيم وارد مرحله ماهييت و كيفيت شويم و به اعتقادات شخصي و كامل برسيم. چيزي كه فقط با وادار كردن به تفكر به وجود ميآيد و چه چيزي بيشتر از فلسفه، انسان را وادار به فكر كردن ميكند؟ البته در كنار مراحل بالا مبارزه با تحجر و تعصب و امثال اينها هم بايد وجود داشته باشد. اما همه اينها كليات است و در مرحله اجرا شايد كمي متفاوت باشد. براي بومي و ايراني كردن مرحله اول (اعتقادات حداقلي) من دين را پيشنهاد ميكنم. در مطلب ديگري درباره روش اين كار صحبت خواهم كرد. (باز هم ماجراي لواشك ترشك شد!)
پ.ن ديشب خيلي خسته بودم؛ نوشتن اين مطلب دو وعدهاي شد! كمي دوتكه و نامفهوم است. ببخشيد!
پ.ن2 هورا! بالاخره من استفاده از "؛" رو ياد گرفتم!!
پ.ن3 راستي عمرا نميتونيد بگيد علامت تعجب تيتر، مربوط به كلمه اول هست يا دوم!!
::samic::
نوشته شده در اردیبهشت 86
مطالب گذشته