همه چيز در آينه
مدت زيادي است كه فيلمهاي انيميشن كارتوني و بازيهاي كامپيوتري رواج پيدا كردهاند. شخصيتهايي معروف ميشوند و نسخههاي چندم از فيلم يا بازي هم ساخته ميشود. به نظر من در سير اين محصولات دو تقسيمبندي كلي وجود دارد. اول، زماني كه كارتونها و بازيها صرفا براي كودكان و براي سرگرمي ساخته ميشدند و دوم، زماني كه بازيها و كارتونهايي به وجود آمدند كه در ميان جوانان و بزرگسالان هم جا پيدا كردند. بخش اول زماني بود كه اين محصولات با موقعيتها و شخصيتهاي ايدهآل ساخته ميشدند. موقعيتهايي رويايي و دست نيافتي! اما به نظر من زمان دومي وجود دارد كه هدف تغيير پيدا كرد و به همين دليل قشر وسيعتري را تحت پوشش قرار داد. زماني كه با ديدي ابزاري به بازيها و كارتونها نگاه شد و افراد مختلفي سعي كردند ايدهها و تفكرات خود را در اين قالب عرضه كنند. با همهگير شدن اين ديد ابزاري، محصولات گيشهاي هم به سمت ديگري حركت كردند.
براي مثال توجه كنيد به بازي neverhoodيا بازي call of duty كه دومي با اينكه يك بازي جنگي است اما به شدت ضدجنگ و طراحي شده است به طوري كه شخص را در موقعيتهايي قرار ميدهد كه چهره واقعي جنگ را با تمام وجود كاملا حس كند! يا توجه كنيد به بازي the sims، بازي بسيار حرفهاي و طراحي شده كه از نظر من يك بازي فلسفي است! شخص در اين بازي، انسان ميآفريند و زندگي ميكند! در واقع ميتوان در جاي خدا نشست و شاهد زندگي عادي انسانها بود! در همين رابطه توجه كنيد به فيلمهاي انيميشني مانند chicken run كه كارتوني دربارهي آزادي است! و نمونههاي بسيار ديگر.
اما صحبت اصلي من موضوع ديگري است. موضوع كارتونهايي كه با در نظر گرفتن اين شرايط براي گيشه ساخته شدند. در مرحلهي زماني اول، كارتونها سعي ميكردند دنياهايي دستنيافتي را رسم كنند اما در بازه زماني دوم و زمان حال، كارتونها به شدت در حال زميني شدن و نشان دادن زندگي عادي و واقعي شدن هستند. توجه كنيد كه هميشه يكي از اهداف انيماتورها همه چيز را شبيه واقعيت كردن بوده و هست و اين به مفهوم شباهت ظاهري هر چيزي به مدل واقعي آن است. مانند اينكه وقتي شخصيت كارتوني سرش را تكان ميدهد، حركت موهاي سر او كاملا شبيه واقعيت باشد. اما منظور من از واقعي كردن، رفتارها و درواقع فيلمنامه كارتون است. مثلا اينكه شخصيت كارتون در برابر يك موضوع چه واكنشي را نشان دهد و چه حرفي بزند. براي نمونه به كارتون شرِك توجه كنيد. به نظر من شخصيت شرِك كاملا طراحي شده است. براي رد كردن اين حرف كافيست كسي را پيدا كنيد كه اين كارتون را ديده باشد و از اين شخصيت خوشش نيامده باشد! بگذاريد به شكل ديگري به اين كارتون نگاه كنيم. شرك، غولي كه از طرف مردم نه تنها درك بلكه تحمل هم نميشود و بدون اينكه آزاري به كسي برساند، مورد آزار قرار ميگيرد، در باتلاقي به تنهايي زندگي ميكند. عدهاي به باتلاق او تبعيد ميشوند و او براي پس گرفتن خلوت خودش حاضر به مقابله با يك ديو ميشود و در اين مسير با افراد جديدي آشنا ميشود و ....
شايد به من اعتراض كنيد كه زيادي گير دادهام و همه اينها را يك كارتون بناميد. اما آيا هيچ شباهتي بين اين كارتون و دنياي واقعي ما و خيلي از افراد نميبينيد؟! من تنها ميخواهم بگويم كه اين فيلم انيميشني با دركي درست از محيط هدف، توانسته است حسي از همزادپنداري را به وجود بياورد! بگذاريد مثالي از نوع ديگر بزنم. كافيست انيميشن incredibles (باورنكردنيها) را (به خصوص با دوبله زيباي glory entertainment) ببينيد. در اين كارتون مكررا با شخصيتها، رفتارها و ديالوگهايي روبرو ميشويد كه حس ميكنيد دقيقا متعلق به محيط اطراف شما، آدمهاي اطراف شما و حتي خود شماست! و البته اين كارتون هم مانند شرك فروش بسيار خوبي داشت!
مسلما كسي كه دستي در كارتونها و بازيها داشته باشد خيلي بهتر از من ميتواند مثالهاي بسياري براي شما بزند. اما تنها توجه به همين چند مثال مرا وادار به يك نتيجهگيري ميكند. ما دوست داريم محيط اطراف، آدمها و حتي خودمان را از منظري ديگر ببينيم و اين دقيقا نكتهاي است كه فيلمهاي گيشهاي متوجه آن شدهاند.
پ.ن از اين نتيجهگيري بايد نتيجههاي مهم ديگري گرفت اما مطلب طولاني شد. باشد براي بعد!
::samic::
نوشته شده در خرداد 86
مطالب گذشته