ناتوانیم و نوبت خویش را انتظار میكشیم
باز هم زلزله را لمس كردیم. باز هم دست مرگ به ما تلنگر زد. باز هم به باتلاق زندگی خویش نگاه میكنیم. چه میتوان كرد؟ از این شهر رفت؟ به كجا؟ اینجا چه كنیم؟ شخصی میگفت اصلا فرض كنیم زلزله آمده و ما زنده ماندهایم! باز هم راه نجاتی وجود نخواهد داشت! تنها یك بازی فوتبال میتواند تهران را قفل كند دیگر چه برسد به زلزله! صف كیلومتری بنزین كه امروز فقط دقایقی بعد از لمس زلزهای از 100 كیلومتری در همهی جایگاههای سوخت تشكیل شده بود گواه همین ماجراست!
میتوان با هزار عدد بازی كرد و گفت احتمال چقدر است. میتوان وصیتنامه نوشت. میتوان ساك كمكهای اولیه آماده كرد. اما فقط باید منتظر ماند! طبیعت تا كی به ما فرصت زندگی میدهد؟
بعد از زلزلهی امروز (به اجبار) دوری در شهر زدم. همه داشتند زندگی خودشان را میكردند. هنوز خرید میكردند. هنوز بستنی میخوردند و هنوز شمارهها رد و بدل میشد. حداكثر در پاركی نشسته بودند و فرصت را برای پهن كردن بساطی و چای و شامی در طبیعت مغتنم دیده بودند! حق دارند! چه میشود كرد؟ دم را غنیمت بشمارند حداقل!!
زمین میلرزد، دلمان میلرزد، عقلمان میلرزد اما هیچ كدام راه فراری ندارند! آهنگ غمانگیزی را با سوت میزنم!
بعدنوشت: جوكهای زلزله هم رسید!
::samic::
نوشته شده در خرداد 86
مطالب گذشته