عشق و سكس (يا تجاوزي به وفاداري)
رابطه
فكر ميكنم همه چيز از همين جا شروع ميشه
يا شايد از جنسيت!
يا شايد از عقب تر، از بقا!
آره همين جاست
ما آدمهايي هستيم كه با همين قانون سادهي بقا به الان رسيديم
اما اگر زماني مشغله اجدادمون بقا بوده
خوب الان ديگه نيست!
و همه چيز از همون جايي كه ماهيت به وجود تقدم پيدا كرد عوض شد!
آره اين جوري شد.
شايد زماني انسان فكر كرد
تا كي اين بار كج رو فقط هل بده؟!
خوب پس به خودش رسيد.
اما اونجا بقاياي طبيعت رو پيدا كرد
طبيعتي كه مثل اون فكر نميكرد!
طبيعتي كه اصلا اول هل ميداد بعد فكر ميكرد كجا بره!
نيازهاي طبيعي!
تفالهي اين فلسفه پر سرعت بود
باجِ دوران گذار
و انسان ماهيت طلب چارهاي نداشت
يك مصالحه براي بيرون رفتن از قاب!.
و تازه صداي تازهاي در اومد
اين مصالحه برخلاف اعتقادات بود!
يك مشكل روانيِ رواني!
اون به اينجا رسيده بود:
باشه سكس وسيله است
اما پس عشق چيه؟!
يه دوست داشتن شديد؟!
راهي براي سكس شيرينتر؟!
يه مشكل ذهني؟!
يه تلقين قديمي؟!.
و اون توي اين گرداب، به يك نقطه سخت رسيد!
شايد همه چيز رو زيادي عوض كرده بود
اما اين آخر راهي بود كه خودخواهي اون ترويج ميكرد
خودخواهي براي همه!
(هر چند توي اين شعار يك كلمه رو جا انداخته بود).
نقطه آخر اون گرداب، يك نتيجه بود
عشقي وجود نداره
و اين نتيجه، قوانين رو به هم ريخت.
حالا همه چيز وسيله است
وسيلهاي براي خود
وسيلهاي كه هركس از طرف خودش استفاده مي كنه
مثل اينكه واقعا همه چيز عوض شده
هيچ كس لقب نداره
هيچ كس براي ديگري نيست.
اين هم يك راهه
فقط بايد تعاريف رو نوشت.
سكس:
تفالهي گذار! يادگارِ خوشِ مانده از دوران قديم!.
عشق:
يك خيال واهي! سوء تفاهمي بر اساس نيازهاي موجود!.
ازدواج:
يك همكاري دوجانبه. لازم نيست در همه موارد باشه!.
وفاداري:
فكر ميكنيد ديگه چيزي براي تعريف كردن اين كلمه مونده باشه؟!
::samic::
نوشته شده در بهمن 85
مطالب گذشته