هنر چیست
چند سال بود كه میخواستم هنر را تعریف كنم. بالاخره فكر كنم موفق شدم! این موضوع توانست یكی از شبهای گذشته، مرا تا نزدیكیهای سحر بیدار نگه دارد. بگذارید مطابق معمول ابتدا تعریفم را بنویسم و بعد توضیح بدهم! و البته قبل از آن یك مقدمه:
چرا باید هنر را تعریف كنیم؟ بعد از تعریف هنر، با یكی از دوستانم در این مورد بحث میكردم. میخواستم مثالی بزنم كه این تعریف، مثلا مداحی را هنر نمیداند! دوست عزیز در جواب گفت این كه ثابت كردن لازم نداشت. خود یك مداح هم در این مورد ادعایی ندارد و خودش موافق است كه كارش هنری نیست!
خیلیها میگویند فلان چیز واضح است یا احتیاج به تعریف ندارد و حرفهایی اینچنین. برای من، تعریف كردن، از دو منظر اهمیت دارد. اول اینكه بتوانم چیزها را تفكیك كنم! مثلا تعریف هنر باید به حدی روشن باشد كه بتوان مشخصا كاری را هنری یا غیرهنری دانست. این موضوع در بحث بر سر مصادیق بیشتر خودش را نشان میدهد! و اصولا بر سر هنر بودن یا نبودن خیلی از چیزها همیشه بحث وجود دارد! اما فایده دوم تعریف كردن برای من این است كه دیدگاه خودم را در مورد جهان اطرافم مشخص میكنم. برای من مهم است كه هر چیزی را كه در اطرافم وجود دارد بتوانم با مغز خودم درك كنم و در واقع موضعی در برابر هر چیز این عالم داشته باشم!
این از مقدمه. و اما تعریف:
هنر: بكار بردن آگاهانه تكنیك برای انتقال یك یا چند مورد از عناصر زیبایی، احساس یا معنا.
با این حساب، هنر را با 4 كلمه دیگر معنی كردهام! (اصولا معنی كردن همین است دیگر!) برای توضیح این تعریف باید اول منظورم را از این 4 كلمه بگویم! از آخر راحتتر است!
معنا یا پیام: یعنی هنر بتواند پیامی را منتقل كند. مثلا جنگ! مرگ! دوستی! مشغله! یا حتی یك جمله و امثالهم!
احساس: حالات انسانی مثل خشم! آرامش! عصبانیت! ترس! و نظایر اینها!
زیبایی را قبلا طی یك مطلب تعریف كردهام!
اما قسمت سخت ماجرا، تعریف تكنیك است! من هنوز نتوانستهام تعریف كاملا مشخصی از تكنیك بنویسم اما عباراتی مثل "روش انجام كار" یا "تسلط یا غلبه بر محدودیت ابزار هنری" یا جامعتر "كاری كه انسان پیشفرض قادر به انجام آن نیست"! و انسان پیشفرض كه میانگینی از تواناییها باشد. با این حساب فعلا قسمت ناقص این تعریف، تكنیك است! (لطفا تا تعریف كامل تكنیك هم تحمل كنید! شما كه این همه صبر كردید!)
اما من فكر میكنم تكنیك، ارتباط مستقیمی با علم دارد و حتی شاید تنها علم بتواند مرز تكنیك بودن یا نبودن را مشخص كند. پس ارتباط هنر و علم در همین نقطه است و از طرف دیگر چون تكنیك میتواند دارای درجاتی باشد، پس هنر هم درجهبندی و سطوح مختلف دارد. همچنین نوع و میزان و وضوح آن انتقال هم در این درجهبندی لحاظ میشود!
اما برگردیم به خود تعریف! بر اساس این تعریف به كار بردن تكنیك محض، هنر نیست و فقط وقتی بتواند حداقل یكی از عناصر فوق را منتقل كند هنر محسوب میشود. مثلا درست كردن دستگیره در خانه، هر چقدر كه ظریف و تكنیكی باشد، هنر نیست. اما اگر همین دستگیره بتواند زیبایی را منتقل كند یا مثلا یك حس، (با چرخاندن آن، احساس آرامش به شما منتقل شود) میتواند یك كار هنری محسوب شود و البته هنر درجات دارد و این كار باید آگاهانه صورت گرفته باشد! این شاید موردی باشد كه عموم مردم در هنگام تعریف و تمجید از شخصی كه كاری را با تكنیك بالایی انجام میدهد، میگویند هنرمند است!
یك تابلوی نقاشی میتواند (غیر از تكنیك) فقط زیبایی داشته باشد و از طرف دیگر میتواند فقط معنا یا پیام داشته باشد در حالی كه شاید اصلا زیبا هم نباشد!
یك آهنگ میتواند فقط زیبایی داشته باشد در حالی كه حتی میتواند هر سه مورد را همزمان منتقل كند!
یك فیلم میتواند فقط زیبا باشد! (این نوع از فیلمها معروفند!) اما معنا در اكثر فیلمهای هنری نقش بیشتری را بازی میكند. برای مثال سینمای اكثر كارگردانان مطرح امروز معناگراست اما مثلا بسیاری از فیلمهای هیچكاك صرفا انتقال احساس است! و البته همهی اینها هنر است! (با درجاتی كه تكنیك مشخص میكند)
اساسا شاید مفهوم سینمای معناگرا به این معنی باشد كه انتقال پیام دارای اولویت بر هر چیز دیگر است! مثل خیلی از كاریكاتورهای سیاه!!
شاید بگویید فیلمبرداری از یك جلسه سخنرانی (مثل فیلمهای آخر میلانی!) هم پر از معنا و در نتیجه هنر است! اما اینجا تكنیك میتواند مرز ایجاد كند! هرچند با وجود تكنیك هم، هنر دارای درجات است!!
ادبیات، عكس، تئاتر و حتی رقص هم به همین شكل در چهارچوب این تعریف قرار میگیرند.
میخواستم در پایان این مطلب مثالهای مختلفی بر اساس این تعریف از چیزهایی كه باید هنر باشند و چیزهایی كه نیستند بزنم اما تا همینجا هم خیلی طولانی شد! اگر موضوعی به نظرتان میرسد بگویید تا توضیح بدهم.
ن.پ.ن یكی دو هفتهای است كه خستهام! (راستش الان هم كیبرد را به زحمت میبینم!)
::samic::
نوشته شده در مرداد 86
مطالب گذشته