پروانه‌ها هرگز از پیله در نیامدند


بذار یه سؤال ازت بپرم. اسم چند آدم معروف و سرشناس رو نام ببر. این افراد میتونن تو هر زمینه‌ای باشن. ورزشکار، سیاستمدار، فیلم‌ساز، نویسنده یا غیره. خیلی مهم نیست توی چه زمینه‌ای. حالا چند اسم رو نام ببر که فکر می‌کنی آدم‌های مهم و تاثیرگذاری تو جامعه بودن یا هستن. حالا خودت رو با این افرادی که نام بردی مقایسه کن. آیا این افراد، آدم‌هایی از جنس دیگه یا مرغوب هستن و تو از جنس درجه دو؟ چه فرق مهمی بین این افراد و تو وجود داره؟ چرا روزنامه‌ها و سایت‌ها، با این افراد مصاحبه می‌کنن اما با تو مصاحبه نمی‌کنن؟ این‌ها اکثرا توی زمینه‌ای مهارت زیادی دارن. احتمالا همون زمینه‌ای که توش استعداد زیادی دارن. همه‌ی این افراد سال‌های زیادی برای رسیدن به جایی که هستن زحمت کشیدن. بعضی از اونها از جایی خیلی پایین‌تر از تو شروع کردن. اکثرا سختی‌های خیلی زیادی کشیدن و بارها و بارها شکست خوردن. اما الان تو قبول داری که اونها آدم‌های موفقی هستن.
هدفم این نیست که خودت رو با آدم‌های موفق یا هر آدم دیگه‌ای مقایسه کنی. اما حتما هدفم این هست که خودت رو با خودت مقایسه کنی و بگی چرا برای اینکه آدم موفقی بشی هیچ کاری نمیکنی یا به اندازه کافی کار نمی‌کنی.
هر کسی، توانایی‌ها، علاقه‌ها و استعدادهایی داره. منظورم از استعداد، چیز خاصی مثل بتهوون یا انیشتین نیست. بلکه اون زمینه‌هایی هست که به نظر میاد توش سریع‌تر از بقیه‌ی زمینه‌ها رشد میکنی. اما چیزی که مهمه، اینه که چقدر به این توانایی‌ها، علاقه‌ها و استعدادها، بها و فرصت دادیم که رشد کنن. چقدر تلاش کردیم از خودمون آدم بهتر و برتری بسازیم. چقدر برای بهتر شدن زحمت کشیدیم و آیا کلا فکر میکنیم چشم‌اندازی برای شکوفایی این توانایی‌ها، علاقه‌ها و استعدادهای خودمون داریم؟
آدم‌ها مثل کرم‌هایی هستن که توی یه پیله به دنیا اومدن و بزرگ شدن. بعضی اما، تا آخر عمر، توی پیله می‌مونن و همونجا میمیرن. بعضی اما، پیله رو میشکافن، تبدیل به پروانه‌ای میشن و پرواز میکنن. آیا تو نمی‌خوای پروانه بشی؟
باید به زندگیمون نگاه دوباره‌ای بندازیم. آیا زندگی ما، به خوردن و خوابیدن و کار و تفریح خلاصه شده؟ چون به نظرم در این صورت از یه سگ یا گربه، فاصله‌ی چندانی نگرفتیم! یا اینکه دنبال هدف‌های بالاتری هستیم. می خوایم از برطرف کردن نیازهای اولیه، فراتر بریم و کسی بشیم. می‌خوایم استعدادهای خودمون رو پیدا کنیم و پرورش بدیم. می‌خوایم پروانه بشیم و پرواز کنیم.
دوستی میگفت هدفش در زندگی اینه که یه صفحه‌ي ویکی‌پدیا به اسمش باشه. این واقعا عالیه، اما چرا ما برای رسیدن به جایی که آرزو داریم، تلاش نمی‌کنیم؟ ممکنه دلایل زیادی باشن اما فکر کنم مهم‌ترین‌اش تنبلیه . آره، خجالت داره! اما واقعیت رو نمی‌شه انکار کرد. ما وقت و انرژیمون رو صرف کارهای بیهوده‌ای می‌کنیم که فکر می‌کنیم به ما خوشحالی می‌ده اما حتی خودمون هم می‌دونیم که خوشحال نیستیم. هر روز وقت زیادی رو صرف فیسبوک‌گردی می‌کنیم. عکس چنیدن گربه رو لایک می‌زنیم! از قیمت نفت در بنگلادش مطلع می‌شیم! عکس تقی رو که رفته کنار آبشار، لایک می‌کنیم! به این سطح از علم و آگاهی و شهود می‌رسیم که جعفر بالاخره با اون کسی که ۶ سال نامزد بود ازدواج کرده و اون رو هم لایک می‌کنیم! متوجه این واقعیت شگرف می‌شیم که همین جعفر (که آخرین بار، دو سال پیش با هم صحبت کردیم) برای ماه عسل به یونان رفته و اونجا زنش که تو مهمونی‌های ایران حجاب داشت، بدون روسری عکس انداخته! این یافته‌ی نوین دنیای علم رو تو ذهنمون ذخیره می‌کنیم تا سریع در تماس تلفنی بعدی با بقیه‌ی دوستان به اشتراک بگذاریم! بعد سراغ تلگرام می‌ریم و تمام مکالمات لوس حسن و کاظم رو (که از جفتشون به شدت بدمون می‌آد!) می‌خونیم! بعد اینستاگرام. بعد وایبر. بعد ... و این چرخه، چند ساعت در روز ادامه پیدا می‌کنه. اما در آخر هفته، معتقدیم که وقت و فرصت برای رسیدن به خودمون وجود نداره و گرفتاری و مشغله، امان باز کردن یه کتاب رو هم بهمون نداده. خودمون خوب می‌دونیم که برای خبره شدن در خیلی از کارها، فقط کافیه روزی یک ساعت رو صرفش کنیم اما چنین کاری نمی‌کنیم. در عوض، هر شب، سه چهار ساعت تلویزیون می‌بینیم و سریال‌های مختلف رو دنبال می‌کنیم! البته اینطور نیست که فقط تلویزیون ببینیم! ما روابط اجتماعی قویی هم داریم! چند ساعت حاضریم بحث مهم درد پای عمه جان هشتاد ساله رو از زوایای مختلف بررسی کنیم و پیشنهادات تخصصیمون رو ارايه بدیم اما از کوچکترین بحثی که نیاز به اندکی فکر کردن داشته باشه بیزار و فراری هستیم.
به طور خلاصه، احساس می‌کنیم در این پیله‌ی گرم و دنج، جای خوبی پیدا کردیم و اساسا چرا باید چنین تعادل مطلوبی رو هرگز به هم بزنیم و خودمون رو به سختی بندازیم. چرا باید از جامون بلند بشیم. چرا باید زور بزنیم، تلاش کنیم، زحمت و سختی بکشیم. ما به زندگی بر اساس نیازهای اولیه، دل خوش کردیم و حتی عادت کردیم. بعضی از ما حتی حسرت زندگی این سگ‌های مرفه خارجی رو (که هر چه خواب و غذا و بازی نیاز دارن در اختیارشونه) می‌کشیم!
اینطور نیست که ما هیچ آرزو و علاقه و استعدادی نداشته باشیم (که همه حتما دارن. حتی اگه خودشون ندونن) بلکه حاضر نیستیم برای کشف و شکوفایی اون‌ها خودمون رو به سختی بندازیم و دردش رو تحمل کنیم. شاید ما در چنگ افسردگی هستیم. شاید نمی‌خوایم مشکلاتمون رو حل کنیم. شاید ما خیلی تنبلیم. شاید ما...
مشکل، هر چی هست، باید برطرف بشه و ما باید بپذیریم که زندگی بسیار سخت و مشکله. باید به این درک برسیم که برای رسیدن به هدف‌ها باید تلاش کرد و زحمت و حتی درد کشید. باید بفهمیم که بدون سختی، چیز خوبی بدست نمی‌آد. هیچ چیزی راحت بدست نمی‌آد. اگر ما نخواهیم برای پاره کردن پیله، زور بزنیم، هرگز پرواز نخواهیم کرد.

پ‌ن. این مطلب در راستای مطلب "تمام چیزهایی که زندگی برای ما داره…" نوشته شده.

::samic::

نوشته شده در دى 95

مطالب گذشته